به شهادت تاریخ، تقریباً همه تمدنها و نظامهاى تربیتى، از این روش استفاده کرده اند، پندنامههاى فراوانى که به صورت نثر یا شعر از گذشتگان به ما رسیده است، گواه این مدعاست.
معانى متعددى از موعظه ارائه شده است: راغب در مفردات وعظ را چنین تعریف مىکند:« الوعظ هو زجر مقترن بالتخویف: وعظ بازداشتن و منع کردنى است که همراه با ترساندن باشد»(المفردات/1/876)، خلیل بن احمد موعظه را یادآورى کردن خوبیها به انسان به گونهاى که موجب رقت و نازکى دل گردیده و آن را بپذیرد مىداند(العین/2/228). علامه طباطبایى(ره) موعظه را به بیانى که نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت آورد تعریف مىکند(المیزان/16/123)؛ به هر حال منشأ تأثیرگذارى این روش را باید در فطرت و ضمیر انسان جستجو کرد. انسان گرچه فطرتى خدا آشنا و آگاه به خوب و بد دارد، ولى اشتغالات فراوان روزمره و توجه به امور و شئونات گوناگون زندگى غالباً سبب مىشود که از این آگاهى و شناخت غفلت نماید و غیر خدا در دلش منزل گزیند. اینجاست که باید به طریقى او را متذکر ساخت، و موعظه چنین خاصیتى دارد. آنچه از روایات استفاده مىشود این است که موعظه غفلت را از بین مىبرد(غرر الحکم/224) و آدمى را بیدار مىسازد(همان) و ضمیر و باطن انسان را از آلودگى مىزداید و جلا مىدهد(همان).
کارآیى این روش، همچون دیگر روشهاى تربیتى، هنگامى است که با شرایط و ویژگیهاى لازم همراه باشد. این شرایط گاه به واعظ مربوط مىشود و گاه به متّعظ(شنونده موعظه) و گاه شرایطى است که در خود «وعظ» باید باشد؛ واعظ باید داراى نفسى مهذّب و پاک باشد، مَثل واعظ مثل آدم بیدارى است که مىخواهد خفتهاى را بیدار سازد ولى آیا کسى که خود به خواب فرو رفته، مىتواند خفتهاى را بیدار سازد!؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود: مثل الواعظ والمتعظ کالیقضان والراقد فمن استیقظ عن رقدته وغفلته ومخالفته ومعاصیه صلح ان یوقظ غیره من ذلک الرقاد: واعظ و متعظ چون شخص بیدار و خوابیده هستند، پس کسى که از خواب غفلت و از گرفتارى خلاف و عصیان خلاص شده است مىتواند دیگرى را که مبتلا و گرفتار غفلت است بیدار کند(بحارالانوار/10/85). بعلاوه واعظ باید خیرخواه و دلسوز باشد و این را در گفتار و رفتارش نمایان سازد، همچنان که لقمان به فرزندش «یا بنى» خطاب مىکرد، هماهنگى در قول و فعل خصیصه دیگرى است که واعظ باید به آن متصف باشد: عن ابى عبداللّه(علیه السلام) : ان العالم اذا لم یعمل بعلمه زلت موعظته عن القلوب کما یزل المطر عن الصفا: چون عالم بعلم خویش عمل نکند اندرزش از دلهاى شنوندگان بلغزد چنان که باران از سنگ صاف بلغزد (اصول کافی/1/44) .
محتواى موعظه یعنى وعظ باید حقایق و واقعیات و امورى باشد که فطرت انسان به سادگى آن را درک کند و انسان را به صلاح بکشاند، بعلاوه فصاحت و بلاغت در وعظ، لحن کلام و سخن، و نیز کوتاه و موجز بودن آن در تأثیرگذاریش بسیار مؤثر است. اثر موعظه خصوصاً آنگاه که گوینده واجد ضمیرى پاک و نیّتى الهى باشد و خود به آنچه مىگوید عمل کند، بر کسى پوشیده نیست. تذکر این نکته لازم و ضرورى است که اگر موعظه در زمانهاى مناسب و همراه با تکنیکهاى خاصى اعمال شود، تأثیر بیشترى خواهد داشت. مثلاً هنگام تجمع مردمى که در تشییع پیکر فردى که زندگى دنیوى را بدرود گفته، شرکت جستهاند و بر سر مزار او حاضرند، بهتر مىتوان آنان را به آخرت و قیامت و پیامد اعمال خویش و فانى بودن دنیا توجه داد. به سبب اهمیت مطلب به یکى از نمونههاى این روش از حضرت علی(علیه السلام) اشاره مىکنیم:
حضرت هنگام بازگشت از صفین، با لشکریان خود به قبرستانى که پشت دروازه کوفه بود رسیدند، موقعیت را آماده دیده و با خلق صحنهاى شروع به سخنرانى نمودند. در ابتدا رو به طرف قبرها نموده و گورها را مخاطب ساخته و فرمود: اى ساکنان خانههاى وحشتناک و مکانهاى خالى! و قبرهاى تاریک و ظلمانى! اى خاک نشینان! اى غریبان! اى تنهایان! اى وحشت زدگان! شما در این راه پیشقدم شدید و ما نیز به شما خواهیم پیوست (اگر از اخبار دنیا بپرسید به شما مىگویم:) اما خانههایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان به ازدواج افراد دیگر در آمدند و اموالتان تقسیم شد. این خبرى است که ما داریم، ولى شما چه خبر دارید؟ سپس رو به اصحاب کرد و فرمود: آگاه باشید، اگر به آنها اجازه سخن مىدادند، به شما خبر مىدادند که بهترین زاد و توشه آخرت، پرهیزکارى است( نهج البلاغه/ حکمت130) .
8 ـ روش تربیت الگویى (اُسوه)
در این روش، براى ترغیب متربى به انجام یا تداوم عمل و دارا شدن صفتى پسندیده، ترتیبى اتخاذ مىگردد تا متربى بتواند شخصى را که در نظرش مهم و محبوب است، در حال انجام آن عمل و رفتار ببیند یا نتیجه صفت و خصلت او را مشاهده کند. به دیگر سخن، مربى مىکوشد نمونه رفتار و کردار مطلوب و شایسته را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى تقلید و الگو بردارى متربى فراهم آید.
آنچه مورد قبول همه است اینکه انسانها در بسیارى از رفتارها و ویژگیهاى شخصیتى خویش، آداب و رسوم، غذاخوردن لباس پوشیدن، صحبت کردن و ... از دیگران الگو بردارى مىکنند. به همین جهت هرچه الگوها با صفات کاملتر و عالیترى باشند، سرمشقهاى بهترى براى فرد هستند؛ قرآن از الگو به عنوان اُسوه یاد مىکند و نمونههاى برتر اسوهها را معرفى مىکند: لکم فى رسول الله اسوة حسنة (احزاب/21): قطعا براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیکوست ؛ قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم والذین معه (ممتحنه/4) : قطعا براى شما در [پیروى از] ابراهیم و کسانى که با اویند سرمشقى نیکوست. قید «حسنة» براى الگو، بیان کننده این حقیقت است که اسوه و الگو مىتواند نیک یا بد باشد؛ زیرا کسى مىتواند سرمشق و اسوه فرد قرار گیرد که از مهارت، ویژگى یا خصوصیت جسمى و روحى مطلوبى در نزد متربى، برخوردار باشد و به نحوى نیازهاى فرد را برآورده سازد، هر کس که بتواند این نیازها را به نحوى مرتفع سازد، به نوعى علقه و ارتباط بین او و آن شخص به وجود مىآید، حال این الگو می خواهد خوب باشد یا بد.
باید خاطر نشان سازیم که مراد از الگو، همواره الگوهاى انسانى نیست، الگوهاى غیرانسانى نیز از کارآیى بالایى برخوردارند، به همین جهت برخى حیوانات، اسباب بازیها و کارتنها و ... مىتوانند نقش الگویى داشته باشند، مثلاً قرآن به الگوبردارى فرزند آدم(علیه السلام) از کلاغى که طعمه خویش را در زیر خاک مدفون داشت، اشاره مىکند و مىگوید: «فبعث الله غراباً یبحث فى الارض لیُریه کیف یوارى سوأة اخیه : سپس خداوند زاغى را فرستاد که در زمین، جستجو (و کندوکاو) مىکرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن کند»(مائده/31).
نوع دیگرى از روش الگویى وجود دارد که از آن به روش «الگوى نهان» تعبیر مىشود؛ توضیح اینکه: روش الگویى نیازمند ارائه یک الگوى زنده است، به طورى که متربى بتواند با مشاهده آن، به تقلید از رفتار الگو بپردازد. اما همیشه ارائه یک الگوى زنده ممکن نیست، و چه بسا مطلوب هم نباشد؛ در اینجا مىتوان از روش دیگرى مدد جست که در آن متربى را به تجسم و تخیّل یک الگو و واقعه مىکشانیم و براى او یکسرى الگوهاى خیالى فراهم مىآوریم، افسانهها و داستانها در این زمینه بسیار مؤثرند؛کارآیى این روش، هنگامى در عالیترین وجه خود خواهد بود که صحنههاى تجسم شده، به اندازه کافى واضح و روشن باشد.
در تربیت الگویى تعارض الگوها آسیبزا مىباشد و متربى را در تحیر و سر گردانى قرار مىدهد، این مطلب خصوصاً در دوران کودکى و نوجوانى بسیار حایز اهمیت است و چه بسا متربى از الگوهاى مورد علاقه خویش، رفتارهاى متضادى را ملاحظه مىکند؛ مثلاً رفتار پدر را با رفتار مادر و یا رفتار والدین را با رفتار دوستان و برادرانش در تعارض مىبیند. نتیجه چنین موقعیتى، تحیر و سرگردانى متربى است و چه بسا اعتماد خود را نسبت به بعضى ارزشها از دست مىدهد، بنابراین ایجاد هماهنگى میان الگوها و ارایه الگوهاى هماهنگ و همخوان امرى ضرورى است.
آسیب دیگرى که از ناحیه این روش ممکن است پیش آید، موقعى است که یک الگو خود دچار لغزش و انحراف گردد، مثلاً کودکى که خواندن نماز را از رفتار والدین خویش تقلید مىکرده، با ملاحظه ترک نماز از سوى والدین، متحیر مىماند و نمىداند که آیا حقیقتاً باید نماز بخواند یا نخواند. بعلاوه ، عدم هماهنگى بین گفتار و رفتارِ الگو نیز آسیبزاست و تربیت فرد را مختل مىسازد.